جدول جو
جدول جو

معنی باز گردان - جستجوی لغت در جدول جو

باز گردان
رجعت دهنده مراجعت دهنده باز گرداننده
تصویری از باز گردان
تصویر باز گردان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گرداندن
تصویر باز گرداندن
بازگشت دادن، برگردانیدن، باز فرستادن، واپس دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی گردان
تصویر بازی گردان
شخصی است که به انتخاب کارگردان، مسئول کار با بازیگران است، به گونه ای که آنها بتوانند شخصیتها را تحلیل، گفتگوها را حاضر و میزانسن را در کار خود اعمال کنند. بازی گردان معمولا خود بازیگری حرفه ای و مجرب است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از بازگردان
تصویر بازگردان
بازگرداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلا گردان
تصویر بلا گردان
صدقه، قربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز گردان
تصویر روز گردان
آفتاب گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال گردان
تصویر حال گردان
گرداننده و تغییر دهنده حال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس گردان
تصویر تاس گردان
تاس بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال گردان
تصویر حال گردان
گردانندۀ حال، تغییردهندۀ حال و وضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز گرفتن
تصویر باز گرفتن
پس گرفتن، واپس گرفتن، چیزی از کسی گرفتن، چیزی به چنگ آوردن
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کار ها را روبراه کند آنکه کاری را اداره کند مدیر، آنکه قولش در افراد مجلس انجمن یا حزبی موثر است متولی: کار گردانان مجلس، کسی که نمایشنامه ها را بروی صحنه آورد کار گردانان تاتر کار گردانان فیلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز گردان
تصویر روز گردان
آفتاب گردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گردک، آفتاب گردک، آفتابگردان، آفتاب گردش، روز گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
aprire, slacciare, spiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
abrir, desabrochar, desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ouvrir, défaire, déplier, déployer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
openen, losmaken, ontvouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
เปิด , ปลด , คลี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
खोलना , खोलना , फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
לפתוח , לשחרר , לפשט , לפרוש
دیکشنری فارسی به عبری
開ける , 緩める , 広げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
열다 , 풀다 , 펼치다
دیکشنری فارسی به کره ای